هم سال. هم سن. (آنندراج). دو تن که به یک اندازه عمر کرده باشند. (یادداشت مؤلف). همزاد: کنون صد پسر گیر همسال او به بالا و چهر و بر و یال او. فردوسی. سیاوش مرا بود همسال و دوست روانم پر ازدرد و اندوه اوست. فردوسی. به بازی به کوی اند همسال من به خاک اندر آمد چنین یال من. فردوسی. همسال آدم آهنش در حلۀ آدم تنش آن نقطه بر پیراهنش چون شیرحوا ریخته. خاقانی. بخشود بر آن غریب همسال همسال تهی نه، بلکه هم حال. نظامی. شد نفس آن دو سه همسال او تنگ تر از حادثۀ حال او. نظامی. غمی کآن با دل نالان شود جفت به همسالان و هم حالان توان گفت. نظامی. داغ فرزند و هجر همسالان همه دیدی نمیشوی نالان ؟ اوحدی
هم سال. هم سن. (آنندراج). دو تن که به یک اندازه عمر کرده باشند. (یادداشت مؤلف). همزاد: کنون صد پسر گیر همسال او به بالا و چهر و بر و یال او. فردوسی. سیاوش مرا بود همسال و دوست روانم پر ازدرد و اندوه اوست. فردوسی. به بازی به کوی اند همسال من به خاک اندر آمد چنین یال من. فردوسی. همسال آدم آهنش در حلۀ آدم تنش آن نقطه بر پیراهنش چون شیرحوا ریخته. خاقانی. بخشود بر آن غریب همسال همسال تهی نه، بلکه هم حال. نظامی. شد نفس آن دو سه همسال او تنگ تر از حادثۀ حال او. نظامی. غمی کآن با دل نالان شود جفت به همسالان و هم حالان توان گفت. نظامی. داغ فرزند و هجر همسالان همه دیدی نمیشوی نالان ؟ اوحدی
سازگار. موافق. (یادداشت مؤلف). - همساز گشتن، موافق و همراه شدن: خروشان از آن جایگه بازگشت تو گفتی که با باد همساز گشت. فردوسی. ، همدم. مونس. قرین. (یادداشت مؤلف) : سخن هیچ مسرای با رازدار که او را بود نیز همساز و یار. فردوسی. ، همسر: که ای خوب رخ کیست همساز تو بدین کش خرامیدن و ناز تو؟ فردوسی
سازگار. موافق. (یادداشت مؤلف). - همساز گشتن، موافق و همراه شدن: خروشان از آن جایگه بازگشت تو گفتی که با باد همساز گشت. فردوسی. ، همدم. مونس. قرین. (یادداشت مؤلف) : سخن هیچ مسرای با رازدار که او را بود نیز همساز و یار. فردوسی. ، همسر: که ای خوب رخ کیست همساز تو بدین کش خرامیدن و ناز تو؟ فردوسی
دهی است از بخش بالای شهرستان اردستان که 226 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و کاردستی مردم قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از بخش بالای شهرستان اردستان که 226 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و کاردستی مردم قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
هم اندیشه. دو تن که در یک اندیشه اند و یک سودا به سر دارند. هماهنگ. موافق. هم فکر: یاد ایامی که با هم آشنا بودیم ما هم خیال و هم صفیر و هم نوا بودیم ما. صائب
هم اندیشه. دو تن که در یک اندیشه اند و یک سودا به سر دارند. هماهنگ. موافق. هم فکر: یاد ایامی که با هم آشنا بودیم ما هم خیال و هم صفیر و هم نوا بودیم ما. صائب
دارای حال و کیفیت عاطفی مشابه. هم حالت: بخشود بر آن غریب همسال همسال تهی نه، بلکه هم حال. نظامی. غمی کآن با دل نالان شود جفت به همسالان و هم حالان توان گفت. نظامی
دارای حال و کیفیت عاطفی مشابه. هم حالت: بخشود بر آن غریب همسال همسال تهی نه، بلکه هم حال. نظامی. غمی کآن با دل نالان شود جفت به همسالان و هم حالان توان گفت. نظامی
فرمود بدوستان همزاد تا بر پی او روند چون باد. (نظامی) و کواعب اترابا وکنیزکان هم بالا هم آساهم زاد، موجودی متوهم (از جن) که گویند باشخص در یک زمان تولد میشود و در تمام حیات با او همراه است. توضیح بنا باعتقادی عامیانه همزاد گاه ممکن است باعث زحمت و صدمه زدن به همزاد انسان خویش شود و گاه هم او را به سعادت و مکنت و ثروت می رساند. نیز عامه معتقدند که بعضی از مردم (خاصه جن گیران وغشی ها) باهمزاد خویش رابطه دوستانه یا خصمانه دارند و با آنها روبرو و هم کلام می شوند
فرمود بدوستان همزاد تا بر پی او روند چون باد. (نظامی) و کواعب اترابا وکنیزکان هم بالا هم آساهم زاد، موجودی متوهم (از جن) که گویند باشخص در یک زمان تولد میشود و در تمام حیات با او همراه است. توضیح بنا باعتقادی عامیانه همزاد گاه ممکن است باعث زحمت و صدمه زدن به همزاد انسان خویش شود و گاه هم او را به سعادت و مکنت و ثروت می رساند. نیز عامه معتقدند که بعضی از مردم (خاصه جن گیران وغشی ها) باهمزاد خویش رابطه دوستانه یا خصمانه دارند و با آنها روبرو و هم کلام می شوند